پاییز 1386 -
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی.....
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر
زود دیر می شود
قیصر شاعری از جنس درد
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
« چامه و چَکامه» نیستند
تا به«رشته ی سخن» در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا ؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه من سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن
جدا کنم ؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم ؟
درد؛ حرف نیست
درد؛نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟
قیصر امین پور در سن 29 سالگی اردیبهشت 67