حاصل تحصیل -

حاصل تحصیل

من این ایوان نُه تو را نمی دانم ؛ نمی دانم

من این نقاش جادو را نمی دانم؛ نمی دانم

مولوی

زبس بی تاب ِ  آن زلف پریشانم ؛نمی دانم

حبابم ؛ موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم

 

حقیقت بود یا دور و تسلسل ؛ حلقه زلفت ؟

هزار و یک شب این افسانه می خوانم ؛ نمی دانم

 

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو

ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم

 

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم

چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم

 

ستاره می شمارم سالهای انتظارم را :

هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمی دانم 

 

نمی دانم ؛ بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟

چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم

 

نمی دانم به غیر از این نمی دانم ؛ چه می دانم

نمی دانم ؛نمی دانم ؛ نمی دانم ؛ نمی دانم  

قیصر امین پور