تابستان 1386 -
چرا عاقلان را نصیحت کنیم ؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هرنماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم ؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد غربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر " یکی" حکم "کثرت" کنیم ؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
"وجود" تو چون عین "ماهیت" است
چرا بحث "معلول" و "علت" کنیم؟
بیا حبیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز ؛ از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نو آوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه ؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نا درست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت :
"بیا عاشقی را رعایت کنیم "(1)
1.بیا عاشقی را رعایت کنیم ز گلهای عاشق حمایت کنیم (سید حسن حسینی )
عید
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها؛ هجری وشمسی ؛همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند(1)
درپی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی همه ساعتها و ثانیهها
از همین روز ؛ همین لحظه ؛ همین دم عیدند
1. ماهیانِ ندیده غیر از آب
پرس پرسان ز هم که آب کجاست ؟
ترانه ی بارانی
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک ؛ چک چک ...چکار با پنجره داشت ؟
همه حرف دلم
حرفها دارم اما ....... بزنم یا نزنم ؟
با توام ؛ با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همین است که دوست ...
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه حوّا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها؟ بزنم یا نزنم ؟
قیصر امین پور
حاصل تحصیل
من این ایوان نُه تو را نمی دانم ؛ نمی دانم
من این نقاش جادو را نمی دانم؛ نمی دانم
مولوی
زبس بی تاب ِ آن زلف پریشانم ؛نمی دانم
حبابم ؛ موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل ؛ حلقه زلفت ؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم ؛ نمی دانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم
ستاره می شمارم سالهای انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمی دانم
نمی دانم ؛ بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم
نمی دانم به غیر از این نمی دانم ؛ چه می دانم
نمی دانم ؛نمی دانم ؛ نمی دانم ؛ نمی دانم
قیصر امین پور
پرواز مجازی
خسته ام از آرزو ها ؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ؛روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ؛ آسمانهای اجاری
بانگاهی سرشکسته ؛چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ؛خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ؛ میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری
عصرجدولهای خالی ؛ پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ؛ نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ؛ روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ؛ جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ؛ با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ؛ باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ؛ صفحه باز حوادث
درستون تسلیتها ؛ نامی از ما یادگاری
سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله ؟
سه شنبه ؛
چرا تلخ و بی حوصله ؟
سه شنبه ؛
چرا این همه فاصله ؟
سه شنبه ؛
چه سنگین !چه سرسخت ؛ فرسخ به فرسخ !
سه شنبه
خدا کوه را آفرید
قیصر امین پور اسفند 79
در تاریخ طبری آمده است که خداوند سه شنبه کوه را آفرید
آن سوی این دیوار چیست ؟
سوره ی چشم خرابت حکم تحریم شراب
سِفر تکوین نگاهت مژده ی اهل کتاب
روز و شب در چشم تو تصویر موعود من است
گرگ و میش از چشمه ی چشم تو مینوشند آب
شهر شب با داغیاد تو چراغان شد ولی
حالیا در سوگ چشمت حال آبادی خراب
صبح خون میریخت از پرهای بالش چون که شب
آخرین تصویر پرواز تو را دیدم به خواب
درنگاهت نقطه ی ابهام گنگی بود خاک
ذره بین کوچکی در دستهایت آفتاب
پرسشی دارم زتو : آن سوی این دیوار چیست ؟
ای سئوال روشن ما را نگاه تو جواب
یادگاری
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خارخار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
باناخنم به سنگ نوشتم : بیا ؛ بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
قیصر امین پور مرداد 70
فصل تقسیم
چشمها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
باگل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما ؛ جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
قیصر امین پور